پنجم.هوای گریه دارد این دلم...
هوالمحبوب
امروز 4شنبه ست .29.مهرماه
نمی دونم چه سریه توی این فصل سال همیشه به این جای سال که میرسم حالم یه جوریه . شایدم چون همراه کوتاهی روزا که آدم احساس میکنه روزش تاریک شده و دلگیر یهو از جو جمع های تابستونی خارج میشی و میندازنت وسط درس و کلاس و امتحان که حتی فرصت این که خواهر و برادرت رو هم یه دل سیر ببینی و با مادر و پدرت صحبت کنی نمی کنی . نزدیک به دو ماهی میشه که خاندانمون رو ندیدم .عمه جونی ها رو ، مامان بزرگ اینا رو و...
و منی که عادت کرده بودم هفته ای حداقل یک بار حتی کل دختر عمو ها رو ببینم حالا حسابی دلم می گیره . روزهای هفته که همش در گیر کارهای دانشگاه ، آخر هفته هم عقب موندگی های قرآن.
حالا این ها یه طرف و دهه ی محرمی که سالیان دراز به مراسما و نوحه هاش انس گرفتی و حالا نمی تونی بری و اگرم بخوای بری نمی دونی کجابری و احساسی که رو دلت سنگینی میکنه یه طرف...
هوای گریه دارد این دلم...!!