هوالمحبوب
امروز 24.آذر ماه .94
دیروز اون قد حالم بد بود که نگو .نمره های میان ترم مون رو دادن و شاهکار من ، اونم به خاطر مشکلی که برام پیش اومد و نتونستم خوب بخونم .چقدر حیفم اومد و چقدر ناراحت بودم.الان فقط دعا میکنم که این درس رو نیفتم و این ترم هم مشروط نشم.یا خدا...
عاقا من بیچاره تنها کسی هستم که توی کلاس پ. برای پروژه مون هم گروهی ندارم اونم به لطف هم گروهیم، که به خاطر مشکلی که براش پیش اومد مجبور شد حذف ترم کنه .
برای استادم توضیح دادم واستادبا لبخند ملیحی گفتن نگران نباش وحالا یه فکری براش میکنیم و سر کلاس پرسیدن که کی هم گروهی نداره و از بد شانسی بنده یکی از پسرها !!، تنها یکی از پسرها بود که دوستانشون اعلام کردند هم گروهی ندارند و غایب بودن و جلسات بعدهم نیز و کاشف به عمل اومد گویا ایشون پیاده وسط ترم رفتن کربلا!!!
استاد گفتند باید ایشون بیان تا تکلیف شما هم مشخصه بشه .
الان دو هفته است همه از کربلا اومدن و باز هم از ایشون در دانشگاه اثری نیست .البت همون دوستم که رفیق نیمه راه شد خودشون برام پیگیری کرده بودن و به شاخ شمشاد پی ام داده بودن که قرار بود مثلا این هفته بیان و صحبت کنیم که باز هم نیز...
دیروز به استاد میگم، میگه فک کنم ایشون کربلا یا شهید شده یا داعش بردتش...
کلا من این وسط بلاتکلیفم و معطل یه جوجه دانش جو تا بلکه مشرف بشن یونی مطهر و من از این بلاتکلیفی در بیام.
شیطونه میگه ... لاالله الا الله...
پ.نوشت : از طبقه پایین مون صدای گیتار و کسی که همراهیش میکنه میاد،اونم خیلی ضعیف ... یه صدایی که فقط حس ش میکنی ...