چهاردهم . یک عاشقانه آرام
هوالمحبوب
امروز دوشنبه 16.آذرماه .94
وای من جدیدا فهمیدم عاشق خیلی چیزام که بعضی هاش رو در حد مرگ دوس دارم...
عاشق مامان و بابا مخصوصا وقتی با هم خیلی خوبن و خیلی خوشحالن .عاشق این دو تا وروجک توی خونمون که جدیدا 8 نشده مسواک میزنن و کیف شون رو به قرینه میذارن پشت در و میرن با هم میخوابن یا اون موقع هایی که با هم فوتبال بازی میکنن و کلا هر جور شده از صلاح هم در میرن .عاشق رفتارای آبجی کوچیکه و تپلی ها و مردونگی های داداش جونی و مهربونیای جفت شون .
عاشق خواهرکوچیکه و همه ی ادا و اطواراش ، درد و دل کردن هامون و این که این همه از من بهتره و مهربونیاش .
عاشق پیاده روی مخصوصا وقتی نم بارون میزنه .عاشق آشکارده توی هوای سرد و بستنی ایتالیایی توی هوای گرم .چایی با کیک و چایی با شکلات های هم خانواده مونس . کاپوچینو و نودلیت .
عاشق یواشکی تا دم صبح رمان خوندن و فیلم و سریال های دنباله دار نگاه کردن.
عاشق مراسم های دهه ی محرم ...
حس خوب حفظ قرآن که هیچ جا تجربه ش نکردم، هیچ جا ...
و مهربونی های همه ی دور و بریام ...وای عاشق شونم و وقتی بهشون فک میکنم دلم کلی برای همه شون تنگ میشه ... (البته نمی گم نمی شه ازشون دل گیر بشم و نشده بد دلم ازشون نگیره ولی حس مهربونی که ازشون دیدم و بهشون دارم باعث میشه خیلی زود همه رو یادم بره)
خدایا، خدا جونم !ممنون بابت همه ی لطف و محبت ها و نعمت هات... اینا فقط یه نقطه کوچیک از تمام نعمت هایی هست که به من دادی که عاشقانه همه شون رو دوست دارم ...
خدایا دوستت دارم به خاطر این گونه بودن و مهربان بودنت و بودنت و بودنت و بودنت ... عاشقانه...
پی نوشت : رفتم دیدم این دو تا فسقل دوباره کیفاشون رو به قرینه گذاشتن پشت در و خوابیدن ، تو دلم قند آب شد...
2.عنوان متن اسم یکی از کتاب های نادر ابراهیمی است ...